loading...
تفریحی سرگرمی
مرادی کیا بازدید : 49 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)
بخوانیم و اگر شد عمل کنیم

۱) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی

۲) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ

۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد

۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد

۵) کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید

۶) دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل

نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی

۷) چون می گذرد غمی نیست

۸) انسان باید سعی کند در زندگی چیزهایی که دوست دارد را بدست آورد ، و گرنه مجبور میشود چیزهایی را که بدست آورده است دوست بدارد

۹) فرصتها در سختی ها بوجود می آیند بدون جاذبه، پرواز معنی ندارد

۱۰) کاش میشد سرنوشت را از سرِِ نوشت

۱۱) برای تمام دردها دو علاج وجود دارد گذر زمان وسکوت

۱۲) اگر شیر درنده ای در برابرت باشد بهتر است از اینکه سگ خائنی پشت سرت باشد

۱۳) همیشه از سکوت چگونه فریاد زدن رو بیاموز

۱۴) مورد اعتماد بودن بهتر از دوست داشتنی بودن است

۱۵) با یه چوب کبریت میشه هزاران درخت رو سوزوند و از یه درخت هزاران چوب کبریت به وجود می آید

۱۶) محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمیدارد

۱۷) هر چیزی که تو را نکشد مطمئناً قوی ترت میکند

۱۸) این جهان پر از صدای پای مردمی است که همان طور که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند

۱۹) آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد

۲۰) گذشت زندگی یک چیز را بارها ثابت می کند و آن این است که گاهی احمق ها درست میگویند

۲۱) هر انسان بیشتر از آنکه از دشمنان خود ضربه ببیند از دوستان نادان خود میبیند

۲۲) چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟

۲۳) خدایا! چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت

۲۴) جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است

۲۵) دو تراژدی دردناک در زندگی وجود دارد : یکی اینکه در عشقت ناکام شوی و دیگر اینکه به وصال عشقت برسی

۲۶) چه فکر کنی می توانی و چه فکر کنی نمی توانی ، درست فکر میکنی

۲۷) اگر مردم را به حال خود گذاشتی تو را به حال خود خواهند گذاشت

۲۸) در نمک باید چیز غیب و مقدسی وجود داشته باشد چیزی که هم در اشک و هم در دریاست

۲۹) من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم

۳۰) بادها می وزند، عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و تعدادی آسیاب به پا می کنند

۳۱) پریدن کار دل است و قدم زندن کار عقل، اگر لذت جهان خواهی با دل همسفر شو و اگر مقصد خواهی آهسته رو

۳۲) زندگی همانند هنر نقاشی کردن است با مداد مشکی ولی بدون پاک کن

۳۳) زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشی ها را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم

۳۴) زندگی نکن برای مردن، بمیر برای زندگی کردن

۳۵) زندگی تفریح است میان تولد و مرگ

۳۶) خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد

۳۷) آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است

۳۸) مسیر را به خاطر بسپار که مقصد همان مسیر است

۳۹) با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش . تعریفی را که آنها از تو دارند نپذیر ، خود ، خودت را تعریف کن

۴۰) دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمیدارد

مرادی کیا بازدید : 51 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (2)
بخوانیم و اگر شد عمل کنیم

۱) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی

۲) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ

۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد

۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد

۵) کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید

۶) دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدل

نشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی

۷) چون می گذرد غمی نیست

۸) انسان باید سعی کند در زندگی چیزهایی که دوست دارد را بدست آورد ، و گرنه مجبور میشود چیزهایی را که بدست آورده است دوست بدارد

۹) فرصتها در سختی ها بوجود می آیند بدون جاذبه، پرواز معنی ندارد

۱۰) کاش میشد سرنوشت را از سرِِ نوشت

۱۱) برای تمام دردها دو علاج وجود دارد گذر زمان وسکوت

۱۲) اگر شیر درنده ای در برابرت باشد بهتر است از اینکه سگ خائنی پشت سرت باشد

۱۳) همیشه از سکوت چگونه فریاد زدن رو بیاموز

۱۴) مورد اعتماد بودن بهتر از دوست داشتنی بودن است

۱۵) با یه چوب کبریت میشه هزاران درخت رو سوزوند و از یه درخت هزاران چوب کبریت به وجود می آید

۱۶) محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمیدارد

۱۷) هر چیزی که تو را نکشد مطمئناً قوی ترت میکند

۱۸) این جهان پر از صدای پای مردمی است که همان طور که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند

۱۹) آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد

۲۰) گذشت زندگی یک چیز را بارها ثابت می کند و آن این است که گاهی احمق ها درست میگویند

۲۱) هر انسان بیشتر از آنکه از دشمنان خود ضربه ببیند از دوستان نادان خود میبیند

۲۲) چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟

۲۳) خدایا! چگونه زیستن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت

۲۴) جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما بلعش وحشتناک است

۲۵) دو تراژدی دردناک در زندگی وجود دارد : یکی اینکه در عشقت ناکام شوی و دیگر اینکه به وصال عشقت برسی

۲۶) چه فکر کنی می توانی و چه فکر کنی نمی توانی ، درست فکر میکنی

۲۷) اگر مردم را به حال خود گذاشتی تو را به حال خود خواهند گذاشت

۲۸) در نمک باید چیز غیب و مقدسی وجود داشته باشد چیزی که هم در اشک و هم در دریاست

۲۹) من هرگز نمی نالم...قرنها نالیدن بس است...میخواهم فریاد بزنم...!اگر نتوانستم سکوت میکنم

۳۰) بادها می وزند، عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و تعدادی آسیاب به پا می کنند

۳۱) پریدن کار دل است و قدم زندن کار عقل، اگر لذت جهان خواهی با دل همسفر شو و اگر مقصد خواهی آهسته رو

۳۲) زندگی همانند هنر نقاشی کردن است با مداد مشکی ولی بدون پاک کن

۳۳) زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشی ها را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم

۳۴) زندگی نکن برای مردن، بمیر برای زندگی کردن

۳۵) زندگی تفریح است میان تولد و مرگ

۳۶) خشم با دیوانگی آغاز میشود و با پشیمانی پایان میپذیرد

۳۷) آزادی تنها ارزش جاودانه تاریخ است

۳۸) مسیر را به خاطر بسپار که مقصد همان مسیر است

۳۹) با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش . تعریفی را که آنها از تو دارند نپذیر ، خود ، خودت را تعریف کن

۴۰) دنیا از آن کسی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام برمیدارد

مرادی کیا بازدید : 57 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)
 

سناریوهای زیر تلاش می‌کنند که دیدگاه شما نسبت به عشق را توضیح دهند.

1- پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات دهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

الف : خرگوش

ب : گوسفند

پ : گوزن

ت : اسب

2- به آفریقا رفته‌اید. به هنگام بازدید از یکی از قبیله‌ها، آنها اصرار می‌کنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را انتخاب می‌کنید؟

الف : میمون

ب : شیر

پ : مار

ت : زرافه

3- فرض کنید خطای بزرگی انجام داده‌اید و خداوند برای مجازات شما تصمیم گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد. کدام را انتخاب می‌کنید؟

الف : سگ

ب : گربه

پ : اسب

ت : مار

4- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین نابود کنید، کدام را انتخاب می‌کردید؟

الف : شیر

ب : مار

پ : تمساح

ت : کوسه

5- یک روز، با حیوانی برخورد می‌کنید که می‌تواند با شما به زبان خودتان صحبت کند. دلتان می‌خواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟

الف : گوسفند

ب : اسب

پ : خرگوش

ت : پرنده

6- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب می‌کنید؟

الف : انسان

ب : خوک

پ : گاو

ت : پرنده

7- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دست‌آموز کنید.كدامیک از حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب می‌کردید؟

الف : دایناسور

ب : ببر

پ : خرس قطبی

ت : پلنگ

8- اگر قرار بود برای 5 دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در می‌آمدید، کدامیک را انتخاب می‌کردید؟

الف : شیر

ب : گربه

پ : اسب

ت : کبوتر

*تحلیل پاسخ های خود را در ادامه مطلب ببینید*

مرادی کیا بازدید : 48 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)

داستلن یک لیوان شیر

 

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد…..

روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است . . . »

مرادی کیا بازدید : 69 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)
هزینه عشق واقعی ! ...

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :

صورتحساب !!!
کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان
مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان
نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان
بیرون بردن زباله 1000 تومان
جمع بدهی شما به من :12.000 تومان !

مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:

بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ
و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که : هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است

وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد.
گفت: مامان ... دوستت دارم

آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!

نتیجه گیری اخلاقی :

قابل توجه اونهائی که فکر میکنند مرور زمان آنها را بزرگ کرده و حالا که هیکل درشت کردند خدا را هم بنده نیستند.
بعضی وقتها نیازه به این موارد فکر کنیم ...
کسانی که از خانواده دور هستند شاید بهتر درک کنند.

نتیجه گیری منطقی:
جایی که احساسات پا میذاره منطق کور میشه!!!
مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه میذاره : جمع بدهی میشه 11.000 تومان نه 12.000 تومان

مرادی کیا بازدید : 39 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)

تمامی مزایا و معایب دختر بودن

تمامی مزایا و معایب دختر بودن (طنز جالب و با حال)

دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!

دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!

دختر بودن یعنی كله قند و لی لی لی لی ...

دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!

دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت

دختر بودن یعنی همونی باشی كه مادر و خاله و عمه ت هستن

دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!

دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!

دختر بودن یعنی دختر و چه به رانندگی؟ تو باید ماشین ظرفشویی برونی !

دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول كنی پاشی چایی بریزی!

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!

مرادی کیا بازدید : 48 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)
یادتون میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یادد؟؟

۸هخحف۹

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی , فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم , کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست , پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت , این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است , این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است , آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن , تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

مرادی کیا بازدید : 57 چهارشنبه 03 خرداد 1391 نظرات (0)
خیار های بد قواره

پسرم را می گذارم توی صف نان سنگک و آرام نزدیک گوشش می گویم :

- نمی ذاری کسی بیاد جلوت ...فهمیدی ؟

مثل خنگ ها توی صورتم زل می زند و می گوید : خوب .

رویم را بر می گردانم و به سمت سبزی فروشی می روم.

می دانم دارد از پشت قدم های مرا دنبال می کند .

توی سبزی فروشی هیچ چیز مالی وجود ندارد و ریحان و نعناهایش تمام شده ..

- این ها که آشغاله .

مرد با لهجه ی غلیظ کردی می گوید :

- خانوم ...باید صبح بیای صف وایستی .

و رو به همکارش داد می زند : نازانم !

- باشه بیا یک کیلو از این خیارا بده .

در دلم می گویم که ماست و خیارخوشمزه تر است .

گردنم را کج می کنم و بیرون را می پایم . صف حسابی شلوغ است .

پسرم انگار که از فضا آمده باشد اطراف را با تعجب نگاه می کند و سرش

می چرخد .

لبخندی روی لب هایم می نشیند .

سرم را که بر می گردانم فروشنده هر چه خیار بد قواره را ریخته است داخل پلاستیک .

چیزی نمی گویم بگذار دلش خوش باشد ، من که می خواهم همه را خورد کنم برای ماست و خیار !

کیسه را می گیرم و پول می دهم .

فروشنده دوباره ساعت رسیدن سبزی تازه را یاد آوری می کند .

به سمت نانوایی می روم.

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 34
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 120
  • بازدید کلی : 2,368